منتظرانا

منتظرانا

پرتال شخصی علی منتظران
منتظرانا

منتظرانا

پرتال شخصی علی منتظران

نم نم آفتاب | ثواب نخواندن قرآن

کتاب نم نم آفتاب

پیرمرد سرش را نزدیک گوش او آورد و با مهربانی گفت: پسرم! نه نگو، خواندن قرآن ثواب دارد، اگر قبول کنی صد تومان پیش من جایزه داری.

جواد لبخندی زد و گفت: ببخشید حاج آقا نمی توانم قبول کنم

پیرمرد دوباره گفت: آخر چرا حیف است پسرم ... دویست تومان جایزه داری قبول کن دیگر ... دو سه نفری که نزدیک آنها نشسته بودند با تعجب جواد را نگاه می کردند. پیشنهاد وسوسه کننده ای بود. جواد می خواست بگوید نه که یاد پیراهن سبز رنگ چارخانه ای افتاد که چند روزی بود فکر او را به خود مشغول کرده بود. صدایی توی دلش گفت: دیدی پسر؟ خدا برایت ساخت! چه شانسی!

اگر قبول نمی کرد از فردا چه جوری باید توی چشمان آقای محسنی نگاه می کرد. محسنی معلم شان بود که آن روز ها مسئولیت برگزاری مسابقات قرآنی را از اداره اوقاف دریافت کرده بود. پیشنهاد ناگهانی او برای قرائت قرآن در مراسم افتتاحیه، جواد را غافلگیر کرده بود. حالا آن پیرمرد نیز با اصرار هایش او را مردد ساخته بود. شک و دو دلی آرامشش را بر هم زده بود. بالاخره تصمیمش را گرفت. از جایش بلند شد، با لبخند به پیرمرد نگاهی کرد و گفت: حاج آقا شرمنده اگر پانصد تومان هم بدهید خدا راضی نیست اینجا قرآن بخوانم ...

از در که بیرون رفت یکی از پشت سر صدایش می زد: جواد! جواد جان ... آقا جواد!

گام هایش را تند تر کرد.

خانه آقا سیدعلی شلوغ بود. جمعیت تمام اتاق را پر کرده بود. همه به صحبت های آقا گوش میدادند. جواد با پدرش وارد شده و گوشه ای نشست.

آقا، روحانی محله شان بود. جواد را می شناخت. تا چشمش به او افتاد حرف هایش را برید و صدایش زد. جواد آرام برخاست و نزد ایشان رفت. فکر کرد شاید چیزی را باید بیاورد یا خبری را برساند. مردم با تعجب نگاه می کردند. آقا پانصد تومان از جیبش در آورد.

- بفرمائید این هم بدهی من به شما.

مردم بیشتر از جواد بهت زده بودند. بدهی آقا به یک پسر بچه نوجوان؟!

- من همیشه به خاطر خواندن قرآن به نوجوان ها جایزه می دهم اما این بار به خاطر نخواندن قرآن در جایی که عده ای قصد سوء استفاده به نفع طاقوت را داشتند .... .

جواد صدای دیگری را هم شنید که آشنا به نظر می رسید. همان پیرمرد بود. با هیجان شروع کرده بود به تعریف کردن ماجرا.



منبع: نم نم آفتاب، سیدحمید مشتاقی نیا

خاطرات تو


هو الشاهد |:


ســـرما .. تنهایی .. غــــــربت

خاطرات تو تنها میان جیـب هـای مـــن است ..

و چقدر شــــــیرین است ..

نُقل های خاطرات وجـــــودت ...

 

پانوشت: این را نگاشتم، تنها به حسرت روز های بعد از تو ...