منتظرانا

منتظرانا

پرتال شخصی علی منتظران
منتظرانا

منتظرانا

پرتال شخصی علی منتظران

بیانیه | حمایت از حاج محمود کریمی

هو العالم |:


حاج محمود کریمی

چندی پیش خبری رو مشاهده کردم که موجب رنجش خاطر بنده شد. متن خبر اشاره به سوء قصدی داشت که گویا در یکی از اتوبان های تهران به جان حاج آقا محمود کریمی، مداح عزیز کشورمون شده بود، و البته طبق معمول پای رسانه های غربی هم خارج از این موضوع نبوده و پخش خبر جهانی خودشون رو تخریبانه قرار داده بودند.

در ابتدای سخن بر خود لازم میدانم از تمام زحمات این عزیز بزرگوار در طول سالیان سال قدردانی نمایم، اما در ادامه چند کلامی هر چند کوتاه را در باب حمایت خالصانه ام از وی به نگارش در آورده و تقدیم می نمایم.


لله که دشمن امروز همین آمریکا و غرب است، چرا که به هر ترفند فریبکارانه و موزیانه ای قصد شوم خود را دنبال می کند، از گذر تاریخ در می یابیم که اینگونه حرکت ها و توطئه ها نه یک بار بلکه هزاران بار تکرار شده و همیشه نیز چهره ها و نماد های ارزشمند انقلابی و اسلامی مورد هتک حرکت قرار گرفته اند.


یک روز پیامبر (ص) مورد خطابه است، یک روز فرزندان پاک و مطهرش، یک روز حرمت ولایت شکسته می شود و یک روز حرمت شهدا، و امروز مورد خطابه و توهین بازمانده شهدای ماست ...

اینکه بخواهیم در مقابل تمام اینها سکوت کنیم جای شرمساری دارد و چه بسا کسانی که امروز سکوت پیش می گیرند باید فردای قیامت پاسخگوی خیانت خود به دین و آیین شان باشند.


شاید جایی در منسب و مقام خاصی نداشته باشم و کوچک تر از آن باشم که حمایت من راه به جایی ببرد اما همین قدر که این حمایت مرا از شرمساری مقابل اهل بیت (علیهم السلام)، شهدا و ولی امر خویش باز دارد کفایت می کند.


غرب بداند، اگر دیروزی کربلا را به خون حسین (ع) آغشته کرده اند، سپیده ای هم طلوع کرده است که خون جوانان این ملت روی خاک شناور بود، جوانانی که وضوی عشق از خون خویش گرفته و نماز شهادت به جای آورده اند، و امروز، ما از همان نسل هستیم.

ما تا انتهای تاریخ و تا آن ظهور سبز مهدوی پای در سایه ولایت گذارده و ایستاده ایم، هر که از ما مورد توهین قرار گیرد خون تمام مان به جوش می آید، ما نه آنیم که مانند شما حرف را به باد داده و بی آنکه حرمت حفظ کنیم تحقیرانه و با لحنی توهین آمیز، آن هم با هزاران تفکر موزیانه و فریبکارانه کسی را مورد خطاب قرار دهیم، بلکه به حقانیت خود ایمان داشته و با توکل بر خدا، در سایه امام عصر روحی فداه پشتوانه حرف ولی امر خویش خواهیم بود و روزی فرا خواهد رسید که


آمریکـــــــــــــــا را زیر پا له کنیم


و تا آنروز


ایســــــــــــــــــتاده ایـم ...


من الله توفیق

ع . منتظران

نم نم آفتاب | ثواب نخواندن قرآن

کتاب نم نم آفتاب

پیرمرد سرش را نزدیک گوش او آورد و با مهربانی گفت: پسرم! نه نگو، خواندن قرآن ثواب دارد، اگر قبول کنی صد تومان پیش من جایزه داری.

جواد لبخندی زد و گفت: ببخشید حاج آقا نمی توانم قبول کنم

پیرمرد دوباره گفت: آخر چرا حیف است پسرم ... دویست تومان جایزه داری قبول کن دیگر ... دو سه نفری که نزدیک آنها نشسته بودند با تعجب جواد را نگاه می کردند. پیشنهاد وسوسه کننده ای بود. جواد می خواست بگوید نه که یاد پیراهن سبز رنگ چارخانه ای افتاد که چند روزی بود فکر او را به خود مشغول کرده بود. صدایی توی دلش گفت: دیدی پسر؟ خدا برایت ساخت! چه شانسی!

اگر قبول نمی کرد از فردا چه جوری باید توی چشمان آقای محسنی نگاه می کرد. محسنی معلم شان بود که آن روز ها مسئولیت برگزاری مسابقات قرآنی را از اداره اوقاف دریافت کرده بود. پیشنهاد ناگهانی او برای قرائت قرآن در مراسم افتتاحیه، جواد را غافلگیر کرده بود. حالا آن پیرمرد نیز با اصرار هایش او را مردد ساخته بود. شک و دو دلی آرامشش را بر هم زده بود. بالاخره تصمیمش را گرفت. از جایش بلند شد، با لبخند به پیرمرد نگاهی کرد و گفت: حاج آقا شرمنده اگر پانصد تومان هم بدهید خدا راضی نیست اینجا قرآن بخوانم ...

از در که بیرون رفت یکی از پشت سر صدایش می زد: جواد! جواد جان ... آقا جواد!

گام هایش را تند تر کرد.

خانه آقا سیدعلی شلوغ بود. جمعیت تمام اتاق را پر کرده بود. همه به صحبت های آقا گوش میدادند. جواد با پدرش وارد شده و گوشه ای نشست.

آقا، روحانی محله شان بود. جواد را می شناخت. تا چشمش به او افتاد حرف هایش را برید و صدایش زد. جواد آرام برخاست و نزد ایشان رفت. فکر کرد شاید چیزی را باید بیاورد یا خبری را برساند. مردم با تعجب نگاه می کردند. آقا پانصد تومان از جیبش در آورد.

- بفرمائید این هم بدهی من به شما.

مردم بیشتر از جواد بهت زده بودند. بدهی آقا به یک پسر بچه نوجوان؟!

- من همیشه به خاطر خواندن قرآن به نوجوان ها جایزه می دهم اما این بار به خاطر نخواندن قرآن در جایی که عده ای قصد سوء استفاده به نفع طاقوت را داشتند .... .

جواد صدای دیگری را هم شنید که آشنا به نظر می رسید. همان پیرمرد بود. با هیجان شروع کرده بود به تعریف کردن ماجرا.



منبع: نم نم آفتاب، سیدحمید مشتاقی نیا